میشود سیب از نگاهت سرخ چید ؛ در حریم امن قلبت سر کشید♥♥ همچو قایق بر سراب سینه ای؛ همچو باران بر شیار گونه ای♥♥ همچو شعری با غمی شیرین و شور؛ میکنی برذهن من با غم عبور♥♥ می شوی هم معنی ِ شعر و یقین ؛ من تو را معنی نکردم جز به این!♥♥
میبری اندوه و دردم را به دوش ؛ می خوری زخمی تنم را نوش ِنوش♥♥ میبری دار و ندارم را به بند؛ من اسیری بـه اشتیاق ِ آن کمند♥♥ من همیشه با خودم بد کرده ام؛ تا تو را دیدم، گنه صد کرده ام!♥♥ من تو را بر شعر دل حک میکنم؛ تا نباشی بر خودم شک میکنم ♥♥میشوی بر دین و دنیایم خدا؛ فکر رفتن میکنی تنها چرا؟ ♥♥من ندارم قاب عکسی در حضور؛ وقت هجرت میشوی زخمی صبور♥♥ من شدم لیلای بی تاب و خراب؛ هر صدا بیدار میکردم ز خواب♥♥ خواب میدیدم غمی سنگین و سرد؛
مثل رفتن مثل دوری مثل درد♥♥
چشم را مهمان اشکم کرده بود؛ بغض را هم وزن قلبم کرده بود♥♥ از میان شعر من پل بسته بود؛ بر هجای رفتنت دل بسته بود♥♥شعر ِ من! جان و تنم را میبری؛ وقت رفتن هر چه دارم می خری؟
نظرات شما عزیزان:
تاریخ: پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:شعر,شعرزیبا,شعراحساسی,شعرعاشقانه,متن ادبی,متن ادبی عاشقانه,شعرنو,شعرمعاصر,متنهای ادبی احساسی,
ارسال توسط نــاهـــــیــد
آخرین مطالب